ندای اسمانی

سبک زندگی اسلامی انسانی از دیدگاه قران و روایات

سبک زندگی اسلامی انسانی از دیدگاه قران و روایات

ندای اسمانی
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۹ مطلب با موضوع «اعتقادات» ثبت شده است

اهمیت محبت در روایات

قَالَ الصَّادِقُ(ع):مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَی لِلَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ کَمَلَ إِیمَانُهُ[کافی، ج2، ص124].

در این حدیث شریف امام صادق می فرماید : کسی که حب و بغضش به خاطر خداوند باشد و بخشش و بذل اش برای خداوند باشد , از کسانی است که ایمانش کامل است

بطور کلی باید گفت محبت یک رشته محکمی است که بین قلب انسان با شی یا کس دیگری ارتباط برقرار می کند منتها انسان مومن دقت در محبوبش داشته باشد زیرا انسان در دیدگاه دین ارزشی بس پر بهاء دارد لذا محبوبش هم باید در شأن خودش باشد ,

زیرا وقتی انسان به هر چیزی که دل بست و دل مشغولش شد ارزشش به هم آن اندازه خواهد بود , لذا امیر المومنین در حکمت 81 نهج البلاغه می فرماید :  قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ

یعنی : ارزش هر انسان به ان چیزی است که، آنرا ارزشمند میپندارد .

حال ممکن است محبوب یک انسانی ماشین دیگری خانه و ... هر کس ارزش مقداری اش به اندازه محبوب خود خواهد بود همانگونه که در بحث ازدواج یکی از ملاکهای انتخاب همسر هم کفو بودن و همسطح بودن از جهات گوناگون است لذا هر ارزش هر شخصی هم به اندازه آن چیزی است که دغدغه فکری و همت اوست لذا اندازه و شخصیت یک نفر که همه هم و غمش به دست آوردن فلان خانه است ارزشش هم به همان اندازه است

ولی واقعا حیف نیست وقتی می شود محبوب انسان خداوند بی نهایت باشد ولی با این حال محبوبش امور پست و فرومایه باشد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۵
.. جعفری

امام حسین چراغ هدایت

عن النبی (ص) : این الحسین مصابح الهدی  سفینه النجاه

همان حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است

این روایت ظاهری روشن و رسا دارد اما برای اینکه بتوان از این کلام و حدیث زیبا و رسا استفاده بیشتری کرد عرض می کنم که :

همانگونه که اگر یک اتومبیل از هر لحاظ سالم باشد اما در یک شب تاریک و ظلمانی بدون  بدون چراغ و روشنایی باشد راه به جایی نمی برد و نه تنها راه را پیدا نمی کند بلکه ممکن است از راه اصلی دور شده و هر چه حرکت می کند بجای اینکه به مقصد برسد از مقصد دور می شود

حال خداوند متعال که به انسان همه گونه نعمت داده و این انسان با تمام این نعمت ها اگر امامی نباشد که او را هدایت به راه راست نماید تا انسان در پرتو سیر در راه راست به کمال برسد به سان همان ماشینی خواهد بود که بدون چراغ در تاریکی حرکت می کند که نه تنها به مقصدش اصلی اش که همان کمال انسانی است نمی رسد بلکه با هر قدمی که برمی دارد طبق مضمون روایت از هدفش دور می شود .

و اینکه می فرماید : حسین کشتی نجات است , نا خود اگاه انسان به یاد کشتی نوح می افتد که وقتی بخاطر لجاجت قوم , مستحق عذاب الهی می شوند تنها کسانی نجات پیدا می کنند که سوار بر کشتی نوح شده باشند , در عصر و دوره کنونی هم کسانی می توانند از عذاب الهی ولو اینکه ممکن است مثل دوران حضرت نوح عذاب دنیوی نباشد , نجات پیدا کنند که بتوانند در هر موقعیت و شغل و زمانی که زندگی می کنند , طوری زندگی کنند که زندگی شان مورد پسند امام زمان عج باشد

این گونه است که اگر کسی زندگی اش مورد رضای امام زمانش باشد مثل کسی است که سوار کشتی نجات شده است .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۴
.. جعفری

ادامه شرح حکمت 343 نهج البلاغه

وَ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ وَ مُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ الرِّضَى وَ السُّخْطُ وَ یَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ اللَّحْظَةُ وَ تَسْتَحِیلُهُ الْکَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ

حضرت در ادامه حکمت 343 از قول خداوند کریم در قران نقل می کند هر نفسی در گرو اعمال خویش است , اصولا رهن که امروزه به پول پیش پرداخت خانه اطلاق می شود , در زبان دین و احکام شرعی معنای دیگری دارد , رهن همان وثیقه است که شخص طلبکار در قبال پولی که از طلبکار , طلب دارد می گیرد , مثلا همان گونه که بانک ها برای پرداخت وام در قبال مبلغ وام وثیقه دریافت می کنند همان رهن است

با این مقدمه عرض می کنیم که از انجا که اعمالی که انسان در این دنیا انجام می دهد در آخرت بروز و ظهور می کند و از طرفی چون در آخرت نه مالی و نه پولی وجود دارد , لذا نفس و جان انسان در گرو اعمال اوست ,

لذا با توجه به اینکه روح انسان در همین دنیا هم در گرو اعمال اش می باشد , لذا انسانی که اهل گناه یا اهل لهو و لعب است  می بیند که حال دعا و نماز و عبادت ندارد , چرا ؟ چون جان این شخص آزاد نیست در گرو اعمال ناصالح است لذا باید با توبه جان خویش را آزاد کرد

« مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ »

مردم عقلشان ناقص است مگر کسی که خداوند نگه اش دارد

متاسفانه سبک زندگی های ما طوری شده که عموم مردم سرگرم بازیچه دنیا شده اند , و از هدف خلقت که حیات معقول در این دنیا و رسیدن به کمال است دور مانده اند

ایا این که انسان یقین به این دارد که عمرش بیش از 60 الی 70 سال نیست و تازه هیچ کس هم یقین ندارد که آیا فردا زنده هست یا نه و آیا عمرش اصلا به پیری منتهی می شود یا نه ؟ ولی از این یقین خود دست بر می دارد و به گمان اینکه حالا هنوز خیلی فرصت دارد , مشغول به چند روز زندگی دنیا شده , آیا می شود گفت این انسان عاقل است ؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۱
.. جعفری

شرحی از حکمت 343 نهج البلاغه

وَ قَالَ امیر المومنین :  ( علیه‏السلام  )الْأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ وَ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ

حضرت علی علیه السلام در حکمت 343 نهج البلاغه می فرمایند :

گفتار شما ضبط و نگهداری می شود ویک روز نهان ها اشکار می گردد و هر کسی در گرو اعمال خویش است

شرح این فراز :

آن گونه که از روایات بر می آید گفتار انسان نیز مانند رفتار انسان حساب و کتاب دارد و به تعبیر دقیق تر همانگونه که افعال و اعمال انسان خارج از احکام پنجگانه شرع ( واجب ، حرام ، مستحب ، مکروه ، مباح ) نیست

اقوال انسان نیز همین گونه است یا واجب است مثلا در جایی که اگر حرف نزنی حقی از مومنی ضایع می شود که در اینجا کلام واجب است یا مثلا اذکار نماز واجب نیز واجب است

گاهی حرف زدن حرام است مثلا حرف زدن با نامحرم به قصد لذت حرام است ،

گاهی بعض حرفها مستحب است مثل اذکار مستحب مثلا صلوات ذکر تسبیح و ...

گاهی برخی حرفها مباح است

ولی بیشتر حرفهایی که ما می زنیم اگر حرام نباشد مکروه است ، شوخی های بی جا ، حرفهای بیهوده ، که اینها در دل انسان اثرات سوئی دارد ، بسیاری از مواقع مثلا که حال نماز و دعا و مناجات نداریم از اثرات حرفهای و کلام های بیهوده است .

بعد حضرت می فرماید : هر آنچه در دل دارید یک روز آشکار خواهد شد ، قلب انسان به مثابه جعبه سیاه هواپیما است ، یعنی همانگونه تمام مکالمات و وضعیت دمای هواپیما و ... در جعبه سیاه هواپیما ثبت و ضبط می گردد ، اعمال اسنان نیز در جان و قلب او رسوخ می کند ، که مثلا اگر عمل بدی انجام داده باشد اگر توبه کند ان عمل بد پاک می شود و گرنه در جانش ثبت می شود

همینطور اگر شخص عمل صالحی انجام داد مادامی که با عمل سوء دیگری آن را از بین نبرده برایش باقی می ماند ، لذا در قران می فرماید هر کس کار خیری بیاورد ده برابر پاداش می گیرد و نمی فرماید کار خیری انجام دهد ، زیرا انجام عمل مشروط به ثبت آن نیز هست ، لذا حضرت می فرماید روزی نامه اعمال شما را می گشایند، همانگونه که از جعبه سیاه هواپیما رمز گشایی می کنند .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۹
.. جعفری

در خطبه 1 نهج البلاغه می خوانیم

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ:

ستایش خدایی را است که سخنوران از مدحش عاجزند و شمارشگران از شمردن نعمتهای ناتوان و تلاشگران از ادای حقش درمانده اند . خدایی که افکار ژرف اندیش ذات او را درک نمی کنند و غواصان ورزیده دریای علوم ناتوان از شناخت کنهش هستند ، کسی است که صفت اش مثل ذاتش نامحدود است ، و تعریف کاملی درباره اش نمی توان یافت ، خدایی که نه دارای وقت معین و نه داری اجل مشخصی است . مخلوقات را با قدرت خود آفرید ، و با رحمت خود بادها را به حرکت در آورد و به وسیله کوه ها اضطراب و لرزش زمین را به آرامش تبدیل کرد .

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ

همانگونه که  در سوره حمد می خوانیم خداوند می فرماید الحمد الله رب العالمین ، بنابر تفسیر گرانسگ المیزان ( ج 1 ص 19 ) ال در الحمد برای جنس بوده که به این معنا خواهد بود که هر حمدی مختص به خداست

مقدمتا عرض می کنم که اصولا مدح و ستایش در مقابل فعل وکاری است که شایستگی مدح را داشته باشد ، مثلا کسی که در موقع گرفتاری به داد انسان می رسد ، هنگام تشنگی یک لیوان به دست انسان می دهد ، حتی در جایی یک خودکار به انسان می دهد تا چیزی بنویسد علی الظاهر در عرف مردم همین کارهای ساده هم قابل ستایش زبانی حداقل هستند .

اما باید دانست همین کارهای بسیار ساده هم که شایسته ستایش هستند حمد اینها هم در واقع مربوط به خداوند است مثلا به عنوان نمونه وقتی کسی یک لیوان آب به شما می دهد ، در این یک فعل ساده ببینید چقدر نعمت خداوند خوابید ه :
اولا : آب را که آفریده ؟
دوما : مثلا لیوان که شیشه ای است ، چه کسی مواد این شیشه را در طبیعت قرار داده
سوما : چه کسی حس تشنگی را به انسان داده اگر این حس در انسان نبود ، ممکن بود انسان تشنه شود ، اما چون حس تشنگی نبوده به قسمت های مختلف بدن آسیب جدی برسد
رابعا : چه کسی دهان برای شما قرار داده که با آن آب را بیاشامید و
خامسا: ...

پس با دقت در یک عمل ساده مثل دادن یک لیوان به دست شما توسط شخصی ده ها نعمت خوابیده که همه اش مربوط به خداوند متعال است ،

حالا شما همه کارها و نعمت های دیگر را دقت کنی می بینی که همه آنها محفوف و پیچده به ده ها نعمت الهی است و از اینجاست که معلوم می شود واقعا الحمد لله رب العالمین ، حمد مخصوص خداوند است و دیگران در واقع هیچ کاره اند .

حال  با این مقدمه دوباره به متن نهج البلاغه بر می گردیم آنجا که حضرت می فرماید « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ» ستایش خداوندی را است که سخنوران از ستایش و مدحش عاجزند ،
چگونه عاجز نباشند در حالی که هر شی و هر کسی را که می بینی هیچ از خود ندارد و هر چه دارد از خداوند متعال است از نعمت های بسیار ساده و پیش افتاده که به چشم نمی آید تا نعمت های عظیم مثل نعمت اصل وجود ، نعمت هدایت ، نعمت ولایت و نعمت رستگاری ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۰
.. جعفری

سوال : چه نیازی به بحث مهدویت هست ؟ هر موقع ظهور کرد همان موقع هم بحثش مطرح می شود دیگه

اولا : از آن جهت که وقت تشکیل حکومت امام زمان‏علیه السلام مشخص نیست و هر لحظه می‏تواند زمان ظهور باشد، لذا وظیفه داریم که نظری به مباحث مهدویت و ظهور کرده و خصوصیات عصر ظهور و وظایف خود در آن عصر را بدانیم.

ثانیا : رسیدن به حکومت جهانی توحیدی در عصر ظهور، شرایطی دارد که برخی از آنها به دست خود بشر حاصل می‏گردد، از آن جمله رسیدن بشر به تکامل همه جانبه و رسیدن به مستوای عالی فکری است. لذا بر ماست که آرمان‏های اصیل اسلامی در عصر ظهور را بدانیم تا بتوانیم هر چه بهتر در نزدیک شدن آن سهیم بوده و زمینه ساز ظهور حضرت باشیم. بحث أن أی

ثالثا : بحث از مهدویت تنها بحث از اموری نیست که مربوط به آینده بشریّت باشد، بلکه بحث از امامت و مهدویت است، بحث از اینکه در هر زمانی باید امام معصومی موجود باشد، خواه حاضر و مشهور و خواه غایب و پنهان تا حجت‏ها و بینات خداوند باطل نگردد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۰
.. جعفری

متن‌ کامل‌ روایت‌ عنوان‌ بصری‌ با ترجمة‌ آن‌

 قَالَ: کُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَی‌ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ الْمَدِینَةَ اخْتَلَفْتُ إلَیْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ.

 «  ـ میگویم‌: من‌ به‌ خطّ شیخ‌ ما: بهاء الدّین‌ عامِلی‌ قَدَّس‌ الله‌ روحَه‌ چیزی‌ را بدین‌ عبارت‌ یافتم‌:

 شیخ‌ شمس‌ الدّین‌ محمّد بن‌ مکّیّ (شهید اوّل‌) گفت‌: من‌ نقل‌ میکنم‌ از خطّ شیخ‌ احمد فراهانی‌ رحمه‌ الله‌ از عُنوان‌ بصری‌؛ و وی‌ پیرمردی‌ فرتوت‌ بود که‌ از عمرش‌ نود و چهار سال‌ سپری‌ می‌گشت‌.

 او گفت‌: حال‌ من‌ اینطور بود که‌ به‌ نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ رفت‌ و آمد داشتم‌. چون‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ به‌ مدینه‌ آمد، من‌ به‌ نزد او رفت‌ و آمد کردم‌، و دوست‌ داشتم‌ همانطوریکه‌ از مالک‌ تحصیل‌ علم‌ کرده‌ام‌، از او نیز تحصیل‌ علم‌ نمایم‌.»

 فَقَالَ لِی‌ یَوْمًا: إنِّی‌ رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی‌ أَوْرَادٌ فِی‌ کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَیْلِ وَ النَّهَارِ، فَلاَ تَشْغَلْنِی‌ عَنْ وِرْدِی‌! وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَیْهِ.

 «پس‌ روزی‌ آنحضرت‌ به‌ من‌ گفت‌: من‌ مردی‌ هستم‌ مورد طلب‌ دستگاه‌ حکومتی‌ (آزاد نیستم‌ و وقتم‌ در اختیار خودم‌ نیست‌، و جاسوسان‌ و مفتّشان‌ مرا مورد نظر و تحت‌ مراقبه‌ دارند.) و علاوه‌ بر این‌، من‌ در هر ساعت‌ از ساعات‌ شبانه‌ روز، أوراد و اذکاری‌ دارم‌ که‌ بدانها مشغولم‌. تو مرا از وِردم‌ و ذِکرم‌ باز مدار! و علومت‌ را که‌ میخواهی‌، از مالک‌ بگیر و در نزد او رفت‌ و آمد داشته‌ باش‌، همچنانکه‌ سابقاً حالت‌ اینطور بود که‌ به‌ سوی‌ وی‌ رفت‌ و آمد داشتی‌.»

 فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِی‌ نَفْسِی‌: لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْرًا لَمَا زَجَرَنِی‌ عَنِ الاِخْتِلاَفِ إلَیْهِ وَ الاْخْذِ عَنْهُ.

 فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَی‌ الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُکَ یَا اللَهُ یَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِی‌ مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی‌ بِهِ إلَی‌ صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ!

 «پس‌ من‌ از این‌ جریان‌ غمگین‌ گشتم‌ و از نزد وی‌ بیرون‌ شدم‌، و با خود گفتم‌: اگر حضرت‌ در من‌ مقدار خیری‌ جزئی‌ را هم‌ تفرّس‌ می‌نمود، هر آینه‌ مرا از رفت‌ و آمد به‌ سوی‌ خودش‌، و تحصیل‌ علم‌ از محضرش‌ منع‌ و طرد نمی‌کرد.

 

 وَ رَجَعْتُ إلَی‌ دَارِی‌ مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَی‌ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی‌ مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.   فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی‌ إلاَّ إلَی‌ الصَّلَوةِ الْمَکْتُوبَةِ، حَتَّی‌ عِیلَ صَبْرِی‌.  فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی‌ تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ.

 «و با حال‌ اندوه‌ و غصّه‌ به‌ خانه‌ام‌ باز گشتم‌؛ و بجهت‌ آنکه‌ دلم‌ از محبّت‌ جعفر اشراب‌ گردیده‌ بود، دیگر نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ نرفتم‌. بنابراین‌ از منزلم‌ خارج‌ نشدم‌ مگر برای‌ نماز واجب‌ (که‌ باید در مسجد با امام‌ جماعت‌ بجای‌ آورم‌) تا به‌ جائیکه‌ صبرم‌ تمام‌ شد.

 در اینحال‌ که‌ سینه‌ام‌ گرفته‌ بود و حوصله‌ام‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ بود نعلَین‌ خود را پوشیدم‌ و ردای‌ خود را بر دوش‌ افکندم‌ و قصد زیارت‌ و دیدار جعفر را کردم‌؛ و این‌ هنگامی‌ بود که‌ نماز عصر را بجا آورده‌ بودم‌.»

 فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَاحَاجَتُکَ؟!
 ف

قُلْتُ: السَّلاَمُ عَلَی‌ الشَّرِیفِ. گفتم‌: سلام‌ کنم‌ بر شریف‌.

 فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِی‌ مُصَلاَّهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلاَّ یَسِیرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَی‌ بَرَکَةِ اللَهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ. فَرَدَّ السَّلاَمَ وَ قَالَ: اجْلِسْ! غَفَرَ اللَهُ لَکَ!

 «پس‌ چون‌ به‌ درِ خانة‌ حضرت‌ رسیدم‌، اذن‌ دخول‌ خواستم‌ برای‌ زیارت‌ و دیدار حضرت‌. در اینحال‌ خادمی‌ از حضرت‌ بیرون‌ آمد و گفت‌: چه‌ حاجت‌ داری‌؟!

 

 خادم‌ گفت‌: او در محلّ نماز خویش‌ به‌ نماز ایستاده‌ است‌. پس‌ من‌ مقابل‌ درِ منزل‌ حضرت‌ نشستم‌. در اینحال‌ فقط‌ به‌ مقدار مختصری‌ درنگ‌ نمودم‌ که‌ خادمی‌ آمد و گفت‌: به‌ درون‌ بیا تو بر برکت‌ خداوندی‌ (که‌ به‌ تو عنایت‌ کند). من‌ داخل‌ شدم‌ و بر حضرت‌ سلام‌ نمودم‌. حضرت‌ سلام‌ مرا پاسخ‌ گفتند و فرمودند: بنشین‌! خداوندت‌ بیامرزد!

 فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِیًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟!

 قُلْتُ: أَبُو عَبْدِاللَهِ!

 قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا مَسْأَلَتُکَ؟!

 فَقُلْتُ فِی‌ نَفْسِی‌: لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی‌ مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَکَانَ کَثِیرًا.

 «پس‌ من‌ نشستم‌، و حضرت‌ قدری‌ به‌ حال‌ تفکّر سر به‌ زیر انداختند و سپس‌ سر خود را بلند نمودند و گفتند: کنیه‌ات‌ چیست‌؟!

 گفتم‌: أبوعبدالله‌ (پدر بندة‌ خدا)!

 حضرت‌ گفتند: خداوند کنیه‌ات‌ را ثابت‌ گرداند و تو را موفّق‌ بدارد ای‌ أبوعبدالله‌! حاجتت‌ چیست‌؟!

 من‌ در این‌ لحظه‌ با خود گفتم‌: اگر برای‌ من‌ از این‌ دیدار و سلامی‌ که‌ بر حضرت‌ کردم‌ غیر از همین‌ دعای‌ حضرت‌ هیچ‌ چیز دگری‌ نباشد، هرآینه‌ بسیار است‌.»

 ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُکَ؟!

 فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ، وَ یَرْزُقَنِی‌ مِنْ عِلْمِکَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَی‌ أَجَابَنِی‌ فِی‌ الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ.

 فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی‌ قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی‌ أَنْ یَهْدِیَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِی‌ نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ یُفْهِمْکَ!

 «سپس‌ حضرت‌ سر خود را بلند نمود و گفت‌: چه‌ میخواهی‌؟!

 

 عرض‌ کردم‌: از خداوند مسألت‌ نمودم‌ تا دلت‌ را بر من‌ منعطف‌ فرماید، و از علمت‌ به‌ من‌ روزی‌ کند. و از خداوند امید دارم‌ که‌ آنچه‌ را که‌ دربارة‌ حضرت‌ شریف‌ تو درخواست‌ نموده‌ام‌ به‌ من‌ عنایت‌ نماید.

 حضرت‌ فرمود: ای‌ أبا عبدالله‌! علم‌ به‌ آموختن‌ نیست‌. علم‌ فقط‌ نوری‌ است‌ که‌ در دل‌ کسی‌ که‌ خداوند تبارک‌ و تعالی‌ ارادة‌ هدایت‌ او را نموده‌ است‌ واقع‌ میشود. پس‌ اگر علم‌ میخواهی‌، باید در اوّلین‌ مرحله‌ در نزد خودت‌ حقیقت‌ عبودیّت‌ را بطلبی‌؛ و بواسطة‌ عمل‌ کردن‌ به‌ علم‌، طالب‌ علم‌ باشی‌؛ و از خداوند بپرسی‌ و استفهام‌ نمائی‌ تا خدایت‌ ترا جواب‌ دهد و بفهماند.»

 قُلْتُ: یَا شَرِیفُ! فَقَالَ: قُلْ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ!

 قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا حَقِیقَةُ الْعُبُودِیَّةِ؟!

 قَالَ: ثَلاَثَةُ أَشْیَآءَ: أَنْ لاَ یَرَی‌ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْکًا، لاِنَّ الْعَبِیدَ لاَ یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ، یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لاَ یُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَی‌ بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.

 فَإذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَهُ تَعَالَی‌ مِلْکًا هَانَ عَلَیْهِ الاْءنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَی‌ أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَی‌ مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْیَا؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَی‌ وَ نَهَاهُ، لاَیَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَی‌ الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ.

 فَإذَا أَکْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا، وَ إبْلِیسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لاَ یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لاَ یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لاَ یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلاً.

 فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَی‌. قَالَ اللَهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی‌:

 تِلْکَ الدَّارُ ا لاْ خِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی‌ الاْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا وَ الْعَـ'قِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ.

 «گفتم‌: ای‌ شریف‌! گفت‌: بگو: ای‌ پدر بندة‌ خدا ( أبا عبدالله‌ )!

 گفتم‌: ای‌ أبا عبدالله‌! حقیقت‌ عبودیّت‌ کدام‌ است‌؟

 گفت‌: سه‌ چیز است‌: اینکه‌ بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ دربارة‌ آنچه‌ را که‌ خدا به‌ وی‌ سپرده‌ است‌ مِلکیّتی‌ نبیند؛ چرا که‌ بندگان‌ دارای‌ مِلک‌ نمی‌باشند، همة‌ اموال‌ را مال‌ خدا می‌بینند، و در آنجائیکه‌ خداوند ایشان‌ را امر نموده‌ است‌ که‌ بنهند، میگذارند؛ و اینکه‌ بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ مصلحت‌ اندیشی‌ و تدبیر نکند؛ و تمام‌ مشغولیّاتش‌ در آن‌ منحصر شود که‌ خداوند او را بدان‌ امر نموده‌ است‌ و یا از آن‌ نهی‌ فرموده‌ است‌.

 بنابراین‌، اگر بندة‌ خدا برای‌ خودش‌ مِلکیّتی‌ را در آنچه‌ که‌ خدا به‌ او سپرده‌ است‌ نبیند، انفاق‌ نمودن‌ در آنچه‌ خداوند تعالی‌ بدان‌ امر کرده‌ است‌ بر او آسان‌ می‌شود. و چون‌ بندة‌ خدا تدبیر امور خود را به‌ مُدبّرش‌ بسپارد، مصائب‌ و مشکلات‌ دنیا بر وی‌ آسان‌ میگردد. و زمانی‌ که‌ اشتغال‌ ورزد به‌ آنچه‌ را که‌ خداوند به‌ وی‌ امر کرده‌ و نهی‌ نموده‌ است‌، دیگر فراغتی‌ از آن‌ دو امر نمی‌یابد تا مجال‌ و فرصتی‌ برای‌ خودنمائی‌ و فخریّه‌ نمودن‌ با مردم‌ پیدا نماید.

 پس‌ چون‌ خداوند، بندة‌ خود را به‌ این‌ سه‌ چیز گرامی‌ بدارد، دنیا و ابلیس‌ و خلائق‌ بر وی‌ سهل‌ و آسان‌ میگردد؛ و دنبال‌ دنیا به‌ جهت‌ زیاده‌اندوزی‌ و فخریّه‌ و مباهات‌ با مردم‌ نمیرود، و آنچه‌ را که‌ از جاه‌ و جلال‌ و منصب‌ و مال‌ در دست‌ مردم‌ می‌نگرد، آنها را به‌ جهت‌ عزّت‌ و علوّ درجة‌ خویشتن‌ طلب‌ نمی‌نماید، و روزهای‌ خود را به‌ بطالت‌ و بیهوده‌ رها نمی‌کند.

 و اینست‌ اوّلین‌ پلّه‌ از نردبان‌ تقوی‌. خداوند تبارک‌ و تعالی‌ میفرماید:

 آن‌ سرای‌ آخرت‌ را ما قرار میدهیم‌ برای‌ کسانیکه‌ در زمین‌ ارادة‌ بلندمنشی‌ ندارند، و دنبال‌ فَساد نمی‌گردند؛ و تمام‌ مراتبِ پیروزی‌ و سعادت‌ در پایان‌ کار، انحصاراً برای‌ مردمان‌ با تقوی‌ است‌.»

 قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! أَوْصِنِی‌!

 قَالَ: أُوصِیکَ بِتِسْعَةِ أَشْیَآءَ، فَإنَّهَا وَصِیَّتِی‌ لِمُرِیدِی‌ الطَّرِیقِ إلَی‌ اللَهِ تَعَالَی‌، وَ اللَهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لاِسْتِعْمَالِهِ.

 ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی‌ رِیَاضَةِ النَّفْسِ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی‌ الْحِلْمِ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی‌ الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا، وَ إیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا!

 قَالَ عُِنْوَانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِی‌ لَهُ.

 «گفتم‌: ای‌ أباعبدالله‌! به‌ من‌ سفارش‌ و توصیه‌ای‌ فرما!

 گفت‌: من‌ تو را به‌ نُه‌ چیز وصیّت‌ و سفارش‌ می‌نمایم‌؛ زیرا که‌ آنها سفارش‌ و وصیّت‌ من‌ است‌ به‌ اراده‌ کنندگان‌ و پویندگان‌ راه‌ خداوند تعالی‌. و از خداوند مسألت‌ می‌نمایم‌ تا ترا در عمل‌ به‌ آنها توفیق‌ مرحمت‌ فرماید.

 سه‌ تا از آن‌ نُه‌ امر دربارة‌ تربیت‌ و تأدیب‌ نفس‌ است‌، و سه‌ تا از آنها در بارة‌ حلم‌ و بردباری‌ است‌، و سه‌ تا از آنها دربارة‌ علم‌ و دانش‌ است‌. پس‌ ای‌ عنوان‌ آنها را به‌ خاطرت‌ بسپار، و مبادا در عمل‌ به‌ آنها از تو سستی‌ و تکاهل‌ سر زند!

 عنوان‌ گفت‌: من‌ دلم‌ و اندیشه‌ام‌ را فارغ‌ و خالی‌ نمودم‌ تا آنچه‌ را که‌ حضرت‌ میفرماید بگیرم‌ و اخذ کنم‌ و بدان‌ عمل‌ نمایم‌.»

 فَقَالَ: أَمَّا اللَوَاتِی‌ فِی‌ الرِّیَاضَةِ: فَإیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لاَ تَشْتَهِیهِ، فَإنَّهُ یُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ؛ وَ لاَ تَأْکُلْ إلاَّ عِنْدَ الْجُوعِ؛ وَ إذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلاَلاً وَ سَمِّ اللَهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ:

 مَا مَلاَ ءَادَمِیٌّ وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ؛ فَإنْ کَانَ وَ لاَبُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفَسِهِ.

 «پس‌ حضرت‌ فرمود: امّا آن‌ چیزهائی‌ که‌ راجع‌ به‌ تأدیب‌ نفس‌ است‌ آنکه‌: مبادا چیزی‌ را بخوری‌ که‌ بدان‌ اشتها نداری‌، چرا که‌ در انسان‌ ایجاد حماقت‌ و نادانی‌ میکند؛ و چیزی‌ مخور مگر آنگاه‌ که‌ گرسنه‌ باشی‌؛ و چون‌ خواستی‌ چیزی‌ بخوری‌ از حلال‌ بخور و نام‌ خدا را ببر و به‌ خاطر آور حدیث‌ رسول‌ اکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ را که‌ فرمود:

 هیچوقت‌ آدمی‌ ظرفی‌ را بدتر از شکمش‌ پر نکرده‌ است‌. بناءً علیهذا اگر بقدری‌ گرسنه‌ شد که‌ ناچار از تناول‌ غذا گردید، پس‌ به‌ مقدار ثُلث‌ شکم‌ خود را برای‌ طعامش‌ بگذارد، و ثلث‌ آنرا برای‌ آبش‌، و ثلث‌ آنرا برای‌ نفَسش‌.»

 وَ أَمَّا اللَوَاتِی‌ فِی‌ الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَکَ: إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً!

 وَ مَنْ شَتَمَک( ناسزا) فَقُلْ لَهُ: إنْ کُنْتَ صَادِقًا فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَهَ أَنْ یَغْفِرَلِی‌؛ وَ إنْ کُنْتَ کَاذِبًا فِیمَا تَقُولُ فَاللَهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ.

 وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَی‌ فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ الرَّعَآءِ.

و اگر کسی‌ تو را بیم‌ دهد که‌ به‌ تو فحش‌ خواهم‌ داد و ناسزا خواهم‌ گفت‌، تو او را مژده‌ بده‌ که‌ من‌ دربارة‌ تو خیرخواه‌ می‌باشم‌ و مراعات‌ تو را می‌نمایم‌.»

 وَ أَمَّا اللَوَاتِی‌ فِی‌ الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتًا وَ تَجْرِبَةً؛ وَ إیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئًا، وَ خُذْ بِالاِحْتِیاطِ فِی‌ جَمِیعِ مَا تَجِدُ إلَیْهِ سَبِیلاً؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الاْسَدِ، وَ لاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْرًا!

 قُمْ عَنِّی‌ یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی‌؛ فَإنِّی‌ امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی‌. وَ السَّلاَمُ عَلَی‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی‌.

ای‌ پدر بندة‌ خدا (أبا عبدالله‌) دیگر برخیز از نزد من‌! چرا که‌ تحقیقاً برای‌ تو خیر خواهی‌ کردم‌؛ و ذِکر و وِرد مرا بر من‌ فاسد مکن‌، زیرا که‌ من‌ مردی‌ هستم‌ که‌ روی‌ گذشت‌ عمر و ساعات‌ زندگی‌ حساب‌ دارم‌، و نگرانم‌ از آنکه‌ مقداری‌ از آن‌ بیهوده‌ تلف‌ شود. و تمام‌ مراتب‌ سلام‌ و سلامت‌ خداوند برای‌ آن‌ کسی‌ باد که‌ از هدایت‌ پیروی‌ میکند، و متابعت‌ از پیمودن‌ طریق‌ مستقیم‌ می‌نماید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۸
.. جعفری

دیدگاه جامعه لیبرال مسیحی نسبت به انسان و سیر تاریخی این دیدگاه

1.قبل از عصر رنسانس یا دوران نوزایی به معنای نو اندیشی دوره فلسفی و فرهنگی غرب مسیحی را به سه دوره تقسیم می کنند ,

محدوده قبل از قرون وسطی :  که فعلا با آن کاری نداریم

خود قرن وسطی : شروع آن از قرن پنجم میلادی هم زمان با سقوط امپراتوری روم غربی توسط آلمان تا عصر رنسانس در قرن 16 میلادی و بنابر قولی تا سقوط قسطنطنیه ( استانبول فعلی ) بدست عثمانیها 

دوره بعد رنسانس : که از قرن 16 میلادی شروع شد

2. اما علت و چگونگی پیدایش عصر رنسانس , به عملکرد و فساد کلیسا در دوران حکومت بلامنازع اش در دوران قبل از رنسانس بر می گردد از فساد مالی کلیسا گرفته از راه های مختلف که از راه تحمیر مردم عوام آن به پول و منال زیادی رسیده بودند که باعث زراندوزی های ارباب کلیسا شد
از طرف دیگر فساد اخلاقی ارباب کلیسا که برای اختصار فقط به کلامی از آراسموس از جمله رهبانان مسیحی آن دوره اکتفاء می کنم : خیلی از کلیساهای تفاوت چندانی با فاحشه خانه های عمومی ندارد ,

تفتیش عقاید و گستردگی سایه شوم تعصب بی مبنای کلیسا بر همه امور فرهنگی , علمی که , صدای محققان و دانشمندان را در نطفه خفه کرده بود که داستان گالیله فقط یک مشتی بود از خروار

3. دوران تاریک عهد قبل از رنسانس و ارتباط دانشمندان غربی با آثار دانشمندان آزاد اندیش و فیلسوفان  مسلمان مثل ابن رشد , ابن سینا و ابن میثم , و گسترش فن چاپ در اواخر قرون وسطی که دسترسی به کتب دیگر اندیشمندان آزاد اندیش را هر چه بیشتر میسر کرد موجب  تحقق احساس نیاز به تغییر و تحول در بین نخبگان غرب شد .

که در واقع نطفه ایجاد دوران رنسانس یا نوزایی از اینجا بسته شد ... که بخاطر دور نشدن از بحث اصلی به همین اندازه اکتفاء می کنم

4. بعد از رنسانس با آن مقدمه ای که گفته شد کلیسا بسرعت کنار زده شد و جمله معروف کارل مارکس ( دین افیون توده هاست ) بیانگر عمق کینه نخبگان بعد از عصر رنسانس به کلیسا و عصر حکومت انان یعنی قرون وسطی است

در این فضا بود که بحث سکولاریسم ( جدایی دین از سیاست ) قوت گرفت ,
ارتباط بین مسلمانان و غرب که در قسمت اول بحث در قسمت مقدمه 5 گفته شد , و رفت آمد مسلمانان بعد از انقلاب صنعتی به غرب و دیدن عقب ماندگی کشورهای مسلمان باعث ایجاد قیاس در ذهن آنان شد که بله عقب ماندگی ما هم به خاطر دین داری مان است , و اگر ما هم دین را کنار بزنیم به سعادت پیشرفت نائل خواهیم آمد

این قیاس ناخود آگاه انسان را به یاد داستان بقال و طوطی , مولوی می اندازد که به دو بیت از شعرش اکتفاء می کنم
وقتی که طوطی مرد کچل را دید گفت :
کز چه ای کل با کلان آمیختی – تو مگر از شیشه روغن ریختی
از قیاسش خنده امد خلق را – کو چو خود پنداشت صاحب دلق را

آنهایی که قصه بقال و طوطی را می دانند که منظورم را گرفتند , اگر نشنیده اند داستان مولوی را بخوانند خالی از لطف نیست

5. اصل قصه ما از اینجا شروع می شود که برخی مسیحیت تاریخ گذشته , دستکاری شده , قلابی را با اسلام ناب محمدی قیاس کرده اند , که فقط به یک روایت از صاحب مذهبان امام جعفر صادق علیه السلام اکتفاء می کنم
طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه , طلب علم بر هر زن و مرد مسلمانی واجب است

اصل مطلب ماند اما بخاطر طولانی شدن , ادامه بحث بعدا انشاء الله  

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۰۳:۰۶
.. جعفری

دیدگاه اسلام ( قران و روایات ) نسبت به انسان , از جهت خلقت , هدف , و تکامل

برای رعایت اختصار در گفتار ابتدا از باب تشبیه معقول به محسوس زندگی یک انسان را از دیدگاه اسلام با یک مثال بیان می کنم , ( اگر چه این مثال خیلی ناقص است اما تا حدودی قسمتی از بحث را روشن می کند )
اما مثال : شما اگر یک خط ممتد و راست پنج کیلومتری را در نظر بگیرید و این خط را به دو قسمت تقسیم کنید  یک قسمت یک میلیمتر و قسمت دیگر 4999 متر 99 سانت و 9 میلیمتر , قسمت اول زندگی این دنیای انسان و قسمت دوم زندگی آخرت او خواهد بود (وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ 17 اعلی ) یعنی اخرت هم بهتر است و پایدارتر ,
تاکید می کنم که مثال ناقص است( چون بالاخر 5 کیلومتر محدود است اما انسان ابدی است و نامحدود , و تشبیه محدود به نامحدود نارساست , اما از باب تقریب به ذهن چاره ای جز این مثال ناقص نبود) 

به یک معنا از دیدگاه اسلام زندگی دنیا مثل آموزشگاه رانندگی است , که همانگونه که یک مبتدی در آموزشگاه رانندگی , با مفاهیم اولیه رانندگی علما و عملا آشنا می شود , که مثلا چراغ قرمز چیست ؟ سبز چیست و در مقابل هر یک از علائم و نشانه ها چه باید کرد , ایستاد ؟ یا حرکت کرد ؟...

انسان که متولد می شود خالی الذهن از هر چیزی است « النحل : 78 وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون - و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالى که چیزى نمى‏دانستید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاس گزارى کنید »

که مثلا یک پسر که متولد می شود به مدت 15 سال در طول زندگی دنیا با مفاهیم خوب ( مثل وفاء , ایثار , دوستی , ...) و مفاهیم بد ( خیانت , خود خواهی , نفرت , دشمنی ...) علما و عملا آشنا می شود .
بعد از آشنایی به مدت 15 سال با خوبی و بدی به او گفته می شود قبل از این فقط آموزش می دیدی , از الان که 15 ساله شدی مکلف به عمل به دانسته هایت هستی . البته با برنامه جامعی که به تو داده می شود , باید به آنها عمل کنی , که در طول حیات زندگانی ات به مقداری که به این قوانین و احکام آشنا باشی و عمل کنی به همان میزان باعث رشد و تعالی روحی ات خواهد شد

از دیدگاه اسلام تمام افعال انسان  ( حتی خاراندن نوک دماغ ) دارای حکم است , که خارج از 5 صورت نیست ( حلال , حرام , مستحب , مکروه , مباح )

علاوه بر احکام تکلیفی که عرض شد , انسان مسلمان دارای یک سری احکام وضعی نیز هست , مثلا معامله ای که انجام می دهد آیا صحیح است یا نه ؟ عقدی صورت می دهد صحیح است یا نه ؟ شرایط اش چیست ؟
آیا از هر راهی مالی بدست آورد شرعا مالک می شود یا نه ؟ ولو طبق نظر عقلا مالک شود ....

بطور خلاصه : از دیدگاه اسلام انسان مسلمان نه تنها یله و رها نیست , بلکه بالاترین درجه ای که انسان در طول حیات خویش به آن می رسد عبد محض بودن برای خداوند است لذا درباره اشرف مخلوقات هر روز در نماز می خوانیم
« أشهد أن محمد عبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده و رسوله » یعنی پیغمبر چون توانست به مقام عبودیت که بالاترین مقام برای یک انسان مسلمان است برسد توانست , مقام رسالت را هم دارا شود .

به عبارتی اصلا , حروف اصلی مسلمان همان سلم است که به معنای تسلیم می باشد , البته این تسلیم غیر از تسلیم کورکورانه دیگران است
میان ماه من و ماه گردون     تفاوت از زمین تا آسمان است
این تسلیم بعد از تعقل است , لذا مسلمان در اصول دین حق تقلید ندارد , بلکه باید از روی تحقیق باشد , و بعد از آنکه اصول دینش را با تحقیق بدست آورد , انوقت فروع دینش ( نماز , روزه ...) را اگر نخواست خود بدست آورد می تواند از مجتهد و متخصص جامع الشرائط تقلید کند , کما اینکه در امور دیگر زندگی ( مثل طبابت , مکانیکی ..) به متخصص رجوع می کند ...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۱
.. جعفری